-
صف هایتان مستدام
یکشنبه 25 تیر 1391 23:12
-
بوی سرخوردگی
جمعه 23 تیر 1391 01:16
دست و پایم را گم می کنم ، به اینجا که می رسم تمام تنم می لرزد .از کانال تعبیه شده ی گوشه ی دیوار باد هجوم می آورد به سمت صورتم . تمام تنم مور مور می شود .نمی دانم از باد خنک این چنین شده ام یا از حضور در این مکان است . دست هایم را ببین . می لرزند . سینه ام بالا و پایین می رود . از شدت هق هق . نگاه کن . می بینی چقدر غم...
-
تموم سهم من از دنیا
دوشنبه 19 تیر 1391 07:10
مادرم روی کاناپه یله شده است و کتاب می خواند . روی قالی نشسته ام و تکیه ام را به عسلی داده ام . یکریز حرف می زنم . از آینده برایش می گویم . اهدافم را ترسیم می کنم . می گویم که قصد دارم از این شهر بروم . مادرم هی جابه جا می شود و از بالای شیشه ی عینک مطالعه اش نیم نگاهی بهم می اندازد و دوباره سرش فرو می رود در کتاب . -...
-
جهش
شنبه 17 تیر 1391 13:27
جهش ببین مادر. ببین عزیز من . قصه ی من و تو شبیه پریود های جدول مندلیف است . اجازه بده . چشم توضیح می دهم . در پریود های جدول مندلیف ، از ابتدا به انتها ، انرژی نخستین یونش افزایش می یابد . سیری شبیه یک معادله ی y=x در صفحه ی xy . هنگامه ی این سیر صعودی به گروه ها ی سه و شیش اصلی جدول که می رسیم ، به چالش بر می خوریم...
-
سرسام
دوشنبه 12 تیر 1391 01:22
پسره عاشق سلنا شده و دختره می میره واسه جاستین . بسیجیه از فراماسونری میگه و آخونده از انقلاب . بی بی سی از وضع بد اقتصادی و صدای آمریکا از سانسور خبری . پدرم از مسجد و مادرم از درس . اما من فقط دلم یه درخت می خواد که سایه ی خنک داشته باشه و یه کتاب با یه آسمون صاف و آبی .
-
غفلت
یکشنبه 11 تیر 1391 03:19
غفلت نفسم بالا نمی آید . گویی سنگی روی سینه ام گذاشته اند و با پا روی آن فشار می دهند . چشم هایم سوز می زنند . تمام تنم عرق کرده است .حالت تهوع پیدا کرده ام . زبانم به سقف دهنم چسبیده و تشنگی امانم را بریده است . گوشه ی خیابان می ایستم و از ماشین پیاده می شوم . ماسک سفید و درشتی که تا زیر چشم هایم را پوشانده است بر می...
-
شکوفه
دوشنبه 5 تیر 1391 01:34
شکوفه باد تند می وزد . خاکِ کف پارک خیز بر می دارد به سمت صورتم . دست هایم را سپر می کنم تا از خاک خاطراتش دیگر سیلی نخورم . باد که فروکش می کند دست هایم را پایین می آورم . به طرف تاب گوشه ی پارک می دود . می خندد . مثل همیشه وقتی می خندد چال گوشه ی گونه اش، خنده اش را شیرین می کند . قهقه می زند . دوشا دوشش می دوم . که...
-
فطرس
جمعه 2 تیر 1391 23:03
پایم لیز خورد و از صخره ها سر خوردم. دست هایم را به سنگ ها کشیدم . به خار ها آویختم . اما یک هو پشت دلم خالی شد و سرم گیج رفت و چشم هایم تار شد . چشم هایم که سوء گرفت تو جزیره ای وهم ناک خودم را یافتم . خاک های رو تنم را که تکاندم دست روی زمین گذاشتم که برخیزم . پاهایم جان نداشت. گز گز می کرد . سقوط کار خودش را کرده...
-
اعلام موجودی
یکشنبه 28 خرداد 1391 22:33
سلام تازه علمش کردم . هنوز درس درمون راهش ننداختم . یکم کار داره .که می مونه واسه بعد از امتحانا . می رسم خدمتتون . فعلا.