من و تو سه نقطه

گاهی گرگ می شوم ، برای چشم های میشی تو .

من و تو سه نقطه

گاهی گرگ می شوم ، برای چشم های میشی تو .

گربه ی سیاه و زشت

 وقتی که لب هایش را به لبهایم چسباند ، با آن ریش پر پشتش راهی برای نفس کشیدنم نگذاشت .از بوی زهم دهانش عق زدم . کمرم را تکیه داد به دیوارِگوشه ی پارک و دست هایش را دور کمرم حلقه کرد و سفت مرا چسبید . هیچ روزنه ای نبود . که بتوان از لای آن نفسی تازه کرد . از ترس، چشم هایم را چرخاندم . نکند کسی گوشه ای ایستاده است  ، پشت درختی ، بوته ای و یا دیواری کز کرده و دارد آبرویم را بلوتوث می کند .

چشمم افتاد به یک جفت چشم که خیره مانده بود . برق چشم هایش چنان داغم کرد که لب هایش سوخت و آهی از نهادش برخواست . گربه ای سیاه که چمباتمه روبروی ما ایستاده نشسته بود . با چشم های وغ زده اش ما را می پایید .

دستش را به زور از کمربند شلوارم باز کردم و پس زدمش . به چشم هایش خیره شدم . جای رژم به صورتش مانده بود . کیفم را از روی زمین برداشتم .خواستم فرار کنم . تمام تنم مثل رعشه ی دست یک پیرمرد می لرزید .  به طرف گربه دویدم . اما آن گربه ی سیاه و زشت تکان نمی خورد .خواستم از کنارش عبور کنم که یک چیزی سفت مرا از پشت چسبید . گرمیش پشتم را سوزاند و یکهو عرقی روی پیشانی ام نشست . دستی که به پیشانیم رسید و آن را پاک کرد . دست سرد مادرم بود که چشم هایم را بست .

نظرات 3 + ارسال نظر
chapdast دوشنبه 18 دی 1391 ساعت 12:14 http://chapdastam.blogsky.com/

خوب شد چند ماه به یه ماه نزول کرد :دی
خوش برگشتی فطرس

ادمه دیگه . رو حرفش حسابی نیست . نتونستم از وبلاگم دور باشم . دوباره زود برگشتم .

chapdast دوشنبه 18 دی 1391 ساعت 12:16

متنفرم از این پست.... از این رعشه... از این..
چقدر تصویرای ذهنی آدم گاهی میتونه تلخ باشه... خیلی تلخ!!!!

ها . منم گاهی از خودم متنفر می شم . نتیجش میشه نوشته ای این چنینی

طـ ـودی دوشنبه 18 دی 1391 ساعت 13:08

فطرس چرا کامنت خصوصی های اینجا رو برداشتی؟!

پیام خصوصی بر نداشتم . می باس رو واژه ی فطرس زیر نوشته کلیک کنی . بعد رو گزینه ی تماس با من برام نظر خصوصی بزاری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد