قبل تر ها چقدر حرف می زدم . میکروفن که می دیدم شعار می دادم و کاغذ که دستم می رسید ، بیانیه و اعلامیه . ولی حالا دوست دارم که موزیک از کامپیوترم پخش شود و با ریتمش با واژه ها برقصم . خب محرم است که باشد . می خواهم برقصم . مگر این بوشهری ها نمی رقصند وقتی طبل می زنند . تازه چه کسی گفته است رقص برای شادی است ؟ دیوانه که قاعده و قانون نمی شناسد . من می خواهم با غم هایم ، دست در دست هم دنس برقصیم . اصلا به کسی چه . بر دیوانه که حرجی نیست . حتی اگر محرم دنس برقصد .
ببین دوست من . عزیز من . من نه کافرم نه ملحد و نه مرتد . حالا اگر بگویی چِل، زیاد بهت ایراد نمی گیرم . چون خودم هم کمی قبول دارم . البته نه زیاد . ببین من مثل اکبر گنجی نیستم دور و برم را شلوغ ببینم منکر همه چیز شوم . یا مثل فریبا داوودی نژاد که بزنم زیر روسری ام و همه چیز را یکهو فاش کنم . ولی حرف من این است . که من به تناقض رسیده ام . از این ساندویچ هایی هم که هی سرخ نکرده توی حلقم چپانده اند ، نمی خواهم . من نه روشنفکرم ونه فیلسوف ونه ... . من یک دیوانه ی چِل هستم به قول پدرم ، که منحرف شده است . نمی خواهم شما هم راه مستقیم را نشانم بدهید . که عمری است دارید وسط این راه مستقیم که خط کشی اش هم کرده اید ، به مشتری هایتان سرویس می دهید و نانش را می خورید . بگذارید من کمی لای پتویم دست و پا بزنم و کتاب هایم را بخوانم . چوب کبریت گذاشته ام لای پلک هایم که خوابم نگیرد و می خواهم تا بوق سگ کتاب بخوانم . بعد اگر دیدم اوضاع مساعد است ، نماز های قضایم را هم ادا می کنم . کفاره اش را هم می دهم .
سری که درد می کند را دست مال نمی بندند . الکی شلوغش نکن لطفا . پدرم هر روز که از سر کار می آید ، وقتی می خواهم با او حرف بزنم ، رو ترش می کند و می گوید سرم درد می کند . بعدا . مادرم که تمام روز سرش درد می کند . از دست کارهای من . این طور می گوید . مش ابراهیم هم که وقتی سر پول خیار و گوجه باهاش چانه می زنم می گوید برو بچه سر ما را درد نیار . ولی هیچ کدامشان دست مال نمی بندند . نه پدرم نه مادرم و نه مش ابراهیم . پس لطفا الکی شلوغش نکن .
نمی گویم نبار . ولی چشم هایت را نبند و نگاه کن به دست کودکانی که فالهایشان را زیر پیراهنشان قایم کرده اند و به دنبال سرپناهی زیر غرش و ریزشت می دوند .