من و تو سه نقطه

گاهی گرگ می شوم ، برای چشم های میشی تو .

من و تو سه نقطه

گاهی گرگ می شوم ، برای چشم های میشی تو .

اولین انشای پاییزی

پاییز که می شود ، آمار عاشق شدن ها بالا می رود . خب عجیب هم نیست . پتانسیلش را دارد . برگ های زرد و درخت های در حال خشک شدن ، باران پاییزی و بوی خاک . قدم زدن زیر باران و پا گذاشتن روی برگ های خشک.

کلاس سوم بودیم و می خواستیم انشا بنویسیم . معلم کج سلیقه ، مثل همیشه بدون هیچ ایده ای رفت پای تخته با گچ سفید نوشت پاییز را توصیف کنید . با یک هیجانی که تمام تنم را مور مور می کرد و قلبم را به تند تپیدن وا داشته بود ، دفترم را روی میزم گذاشتم و شروع کردم به نوشتن .

با توضیحاتی که معلم داده بود ، باید بالای برگه ام می نوشتم به نام خدا . یا یک چیزی که اسم خدا تویش باشد . من هم نوشتم به نام خدای برگ های زرد . بعد معلم گفته بود بنویسیم که پاییز چند ماه دارد و اسم ماه هایش را ، میوه ها و چه چیز هایی و از این حرف ها . ولی آن روز ها مثل الان که ماه ها را بلدنیستم، بلد نبودم . فصل ها را هم نمی دانستم که کدامشان چندمین فصل سال است . به همین خاطر بی خیال حرف های معلم شدم و شروع کردم به نوشتن . من ساز خودم را می زدم و بچه ها هم ساز خودشان را :

«...  وقتی در پاییز روی برگه های زرد راه می روم به پدرم می گویم مگر این برگه ها چه گناهی کرده ان که باید زیر پای ما له شوند ؟ .... »1

نوشتم ، از برگ های زرد پاییزی که زیر پاها باید له شوند . من آن زمان و این زمان هنوز آن پاییزی را که توی عکس ها و توی فیلم ها دیده ام ندیده ام . اینجا تو شهر ما از این خبر ها نیست . ولی معلم به من داد هژده . گفت آن چیزی را که من گفته بودم باید می نوشتی . این شر و ور ها چی هستند؟ بچه ها همه پکی زدن زیر خنده . عادل بغل دستیم زد به پشتم و گفت دیدی گفتم این طوری نباید بنویسی ؟ من هم الان توی دلم به معلمم می گویم تو که گفتی ، خودت هم می نوشتی دیگر . چه نیازی بود ما بنویسیم ؟

1- قسمتی از اولین انشایی که نوشتم . سال سوم ابتدایی

12/7/91

نظرات 6 + ارسال نظر
سنبل شنبه 15 مهر 1391 ساعت 19:56 http://hamayeman.blogfa.com

سلام
عجب معلم کج سلیقه ای...!
حالا من آرزومه شاگردم از این جمله های کلیشه ای ننویسه و یه کم ادیبانه تر به موضوع نگاه کنه!و البته زهی خیال باطل...

اولین سرخوردگی از اونجا شروع شد. منم سعی کردم مثل همه بنویسم . ولی کلاس اول راهنمایی یه معلم داشتیم که کمی متفاوت با بقیه بود . معلم ادبیاتمون بود و کمی به من بها داد . با تعریف هاش از نوشتنم باعث شد به خودم امیدوار بشم و مدام بهتر بنویسم .
شما معلم چی هستین؟

بانو یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 09:23 http://tranquillity.blogfa.com

ازتون یه سری جمله ی کلیشه ای میخواسته . اونوقت این معلم با خودش فکر نکرده اگه همتون همون چیزایی رو که براتون شمره ینویسین همه ی انشاها شبیه هم میشد؟؟؟؟؟
اما از جمله ای که تو انشای بچگیت نوشتی کاملا مشخصه که از وقتی فنچی بیش نبوده ای تفکر واگرا داشتی و این خیلی خوبه. دنیای اطرافت رو متفاوت تر از بقیه میبینی. توفیق دیدن چیزایی رو داری که دیگران از دیدن و درکش عاجزن. دنیای آدمای مثل تو همیشه زیبا تر و رنگی تره و احساسات نمود بیشتری توش داره.
راستی منم دقیقا همین جمله رو برا دوستی نوشتم: تو شهر ما پاییز هزار رنگ نیست. یهنی ما صلا پاییز به معنای واقعی نداریم.ما فقط دو فصل داریم: از 13 فروردین تابستونه تااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااآخر مهر بعدش بهاره تاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااادوباره 13 فروردین سال بعد. دیگه نه زمستون به معنای واقعی داریم نه پاییز.
موفق باشی

اوهوم . همین طوره که میگی . ولی خب تخیل رو نمیشه جلوش وایستاد . خودش میره

سنبل یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 15:21

چهرم دبستان

پس با کلی بچه سر و کار داری . خوش به حالشون که همچین معلم با استعدادی دارن

سنبل یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 15:21

چهارم

سنبل سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 17:23

خیلی...!
محبت دارید

محیا چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 13:26 http://darjaryan.blogfa.com

:)
جالب بود این انشای پاییزیت!
جدی ترین درس برام انشا بود
می مردم براش
زمان ما یه هفته در میون املا و انشا داشتیم!
معلم ها قبلا موجودات نفهمی بودن
الان رو نمی دونم
پاییزت پساپس مبارک

منم خیلی دوستش داشتم .
نه خداییش داشتیم معلم های خوب هم . من که زیاد دیدم ازشون ولی به قول تو موجودات نفهم هم کمی نبودن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد