من و تو سه نقطه

گاهی گرگ می شوم ، برای چشم های میشی تو .

من و تو سه نقطه

گاهی گرگ می شوم ، برای چشم های میشی تو .

فطرس

پایم لیز خورد و از صخره ها سر خوردم. دست هایم را به سنگ ها کشیدم . به خار ها آویختم . اما یک هو پشت دلم خالی شد و سرم گیج رفت و چشم هایم تار شد .
چشم هایم که سوء گرفت تو جزیره ای وهم ناک خودم را یافتم . خاک های رو تنم را که تکاندم دست روی زمین گذاشتم که برخیزم . پاهایم جان نداشت. گز گز می کرد . سقوط کار خودش را کرده بود . به اطراف نگاهی کردم .  رد دو بالش را دیدم روی زمین . از بس که سنگینی کرده  و غم رویشان نشسته ، روی زمین جا کرده بودند . رفتم کنارش نشستم .خودش که نبود . حسش اما فریاد می زد . حضورش را بو می کشیدم . بوی امید و اشک و احساس ، روی رد پایش ریخته بود . پاهایم را با دست رو جای پایش گذاشتم . و کنار احساسش نشستم . غم خوردم و اشک ریختم .  تا پای رفتنم سنگین شد . بی حس شد . خواب رفت .
چشم هایم را گاهی به زمین می دوزم و به جای بال هایش نگاه می کنم . به این که مثل من بوده است؟ یا خیلی کوله بارش سبک بار تر. می ترسم که جبرائیل بیاید و مرا با خود نبرد . فطرس فرشته بود . من آدمم . شاید فرشته ها از آدم ها سبک ترند . اما من خیلی غم روی شانه هایم نشسته است . خیلی اشک . به چشم هایم که نگاه کنی ، می فهمی چقدر منتظر نشسته ام .

فطرس اگر بال رفتن نداشت . من پای رفتنم خواب رفته است . در این جزیره نه قایقی هست و نه حیاتی . اینجا فقط امید است که زنده نگاهت می دارد . جای فطرس نشسته ام . تکیه بر درخت داده ام و چشم به آسمان دوخته ام . تا جبرائیل بیاید و دست مرا بگیرد و به پا بوس ارباب ببرد . تا پای رفتنم رمق بگیرد و جانی تزریق شود به کالبدم .

2/4/91

پی نوشت : « در سفینه البحار ذیل لفظ فطرس از جامع بزنطی از امام صادق (ع) منقول است که: فطرس ملکی بود که عمری خدا را عبادت کرده بود. در چیزی از دستور خدا کوتاهی کرد. از مقامش پایین آمد و به جزیره ای از جزایر رانده گشت. چون امام حسین (ع) به دنیا آمد جبرئیل برای عرض تبریک محضر رسول خدا (ص) آمد . در ضمن از محل فطرس گذشت فطرس به جبرئیل التماس نمود. جبرئیل فرمود: مامورم برای عرض تهنیت به محضر حضرت محمد (ص) بروم که مولودی برای وی متولد شده است. می خواهی تو را نیز با خود ببرم؟ فطرس مایل شد. جبرئیل او را به محضر آن حضرت آورد . فطرس به آن حضرت التماس کرد. حضرت فرمود: بالت را به بدن حسین (ع) بمال. او چنان کرد و پرواز نمود.»

پی نوشت 2 : نتونستم تحمل کنم امتحانا تموم شه


نظرات 7 + ارسال نظر
طـ ـودی شنبه 3 تیر 1391 ساعت 01:31

۱) تا دیدم اون کامنتتون رو اومدم که بگم هنوز ندادید امتحان رو که پس چرا آپ کردید بعد دیدم پی اس رو!!
2) متن قشنگی بود. ولی منو بدجور یاد سوپرنچرال انداخت!! تو اون فیلم وقتی فرشته ها میمردن جای بالشون میموند روی زمین. خیلیم قشنگ بود بالشون.
3)... فعلا رفتم تو فکر فرشته های سوپرنچرال!! چیز دیگه ای یادم نمیاد! باز چیزی یادم اومد اضافه میکنم


معلومه زیاد فیلم می بینید . منم به فیلم علاقه مندم . البته فعلا ایرانیش . اونم نه هر فیلیمی . ولی هنوز نرفتم تو نخ فیلم خارجکیا .
مرسی

هاله شنبه 3 تیر 1391 ساعت 13:12 http://assman.blogsky.com

کاش هنوز رسولی بود و جبرئیلی که پیام رسانش باشه ..کاش هنوز می شد با التماس دوباره فرشته شد

میشه . رسول نیس . ولی ارباب که هس .

fotros شنبه 3 تیر 1391 ساعت 21:57 http://fotros2.blogsky.com

آذرنوش این که سالمه . چشه . هان ببین

پرچانه یکشنبه 4 تیر 1391 ساعت 11:22 http://forold.blogsky.com/

تا حالا حتی اسمش رو هم نشنیده بودم"فطرس"
جالب بود

[ بدون نام ] دوشنبه 5 تیر 1391 ساعت 22:30

ارتباط

هادی(آدینه) دوشنبه 5 تیر 1391 ساعت 22:32

گفتی بخون خوندمش
خوب بود ولی از این بهتر هم میتونست باشه
ارتباط قشنگی بود

ممنون از وقتی که گذاشتی .با وجودی که عازم بودی . لطف کردی .

[ بدون نام ] دوشنبه 12 تیر 1391 ساعت 02:26

jaleb bod azizam.fadat abji kati

mc abji

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد