من و تو سه نقطه

گاهی گرگ می شوم ، برای چشم های میشی تو .

من و تو سه نقطه

گاهی گرگ می شوم ، برای چشم های میشی تو .

بوی سرخوردگی

دست و پایم را گم می کنم ، به اینجا که می رسم تمام تنم می لرزد .از کانال تعبیه شده ی گوشه ی دیوار باد هجوم می آورد به سمت صورتم . تمام تنم مور مور می شود .نمی دانم از باد خنک این چنین شده ام یا از حضور در این مکان است .  دست هایم را ببین . می لرزند . سینه ام بالا و پایین می رود . از شدت هق هق . نگاه کن . می بینی چقدر غم خورده ام ؟  برای لحظه ای چشم هایم را می بندم . سرم را به گوشه ی در تکیه می دهم . دست هایم را چفت می کنم به چار چوب در . محکم . آنقدر که عرق می کند کف دستم . یادت است ؟ نگاهم را از تو می دزدیدم . حالا  توی صورتت خیره شده ام . با تمام گستاخی چشم در چشم هایت دوخته ام . می بینی خواب هایم را،  که یک به یک تعبیر می شوند ؟ مردی تنه می زند . به شانه ام . ازدحام جمعیت زیاد است . یکی گریه می کند . یکی فریاد می زند . یکی موقر می ایستد و کمی خم می شود و بعد می رود . یادت است؟ آن روز ؟ که ساکم را جمع کردم ؟ شب انگار آهسته گفتی نه . نشد . نیامدم . آنقدر گریه کردم که بالشتم شب بوی نم و سرخوردگی می داد . احساسم داشت خفه می شد . می دانی که چند بار برای دیدنت شکسته شده ام ؟از گریه ها و خواب هایم که با خبری . سیل جمعیت مرا با خود هل می دهد و از در جدا می شوم . با وجود این همه آدم بوی احساس می دهد این اتاق . بوی تمام احساس های سرخورده و دل های شکسته . رنگ ها این جا همه یک رنگ اند . فقط رنگ طلایی چشم های تو را منعکس می کنند .
20/4/91

نظرات 3 + ارسال نظر
chapdast جمعه 23 تیر 1391 ساعت 15:35

بوی سرخوردگی رو بوی سرماخوردگی خوندم.. بعد سطرای اول رو حس می کردم داری ی جایی مثه تکیه دادن ب دیوار مطب و دست و پنجه نرم کردن با سرماخوردگی رو تشریح می کنی ولی بعدش که با کله رفتم رو دیوار و ضایع شدم کلن حواسم پرت شد و نتونستم رو نوشته ات تمرکز کنم ... ی کم دیگه دوباره میام میخونم:دی
بعدشم اینکه کلن شوما نگفتی چه ایده ای از اون پست فالگیری من گرفته بودیا :دی

عجب . شاید به خاطر این بوده که نوع زاویه دید نوشته ، پهلو می زنه به جریان سیال ذهن . به همین خاطر باعث سردرگمی شما شده .
و از اون پست فالگیر هم وقتی نوشتم میندازم تو وب و خبرتون میکنم . و شرمنده واسه تاخیر در پاسخ . چون که اینترنتم قطع بوده .

هاله شنبه 24 تیر 1391 ساعت 01:36 http://assman.blogsky.com

خویه که طلایی هست.

آره طلایی خوبه

chapdast شنبه 24 تیر 1391 ساعت 11:26

یاد حرم امام رضا افتادم اینبار!!!!!!!!!!
آقا این پست چرا اینطوریه؟! هی منو یاد چیزایی میندازه!!!! شایدم میخام اون حس سرخوردگی رو گم و گور کنم!!!!

اوهوم . امام رضا . تنها دلیل من واسه نوشن این پست بود . خوب جایی رفتی این دفعه . از درمونگاه به حرم امام رضا . جالب شد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد