من و تو سه نقطه

گاهی گرگ می شوم ، برای چشم های میشی تو .

من و تو سه نقطه

گاهی گرگ می شوم ، برای چشم های میشی تو .

بی اجازه

این علامت ‹ < › همان ویرگول است . به دلیل در دست نبودن سیستم خانگی .


اگر قدم هایم را بلند بردارم<خیلی نمانده است . دلم می خواهد این چند قدم باقی مانده < به درازای یک عمر کش بیاید . آنقدر که حساب زمان از دستم برود . زمان توی این ثانیه ها گیر کند < دست و پا بزند . مثل وقتی که باطری ساعت ته می کشد و عقربه ی ثانیه شمارش در جا می زند .


چنان سایه انداخته ای روی تنم که جلوی پایم را نمی بینم و چنان تابیده ای توی چشم هایم که خورشید را توان چنین تابشی نیست. فقط یک عصای سفید کم دارم . 
اذن دخولِ سردرِ حرمت تمام تنم را می لرزاند . این یکدفعه را نادیده بگیر و بگذار بی اذن ....
سرم را پایین می اندازم . مثل وقتی که به مدرسه دیر می رسیدم و سعی می کردم خیلی عادی جلوه کنم و آهسته داخل می شدم . گاهی معاون حواسش نبود و شانس یارم  و گاهی هم که شش دنگ حواسش به در بود ....
حالا می شود کمی حواستان نباشد ؟

19/6/91

روبروی حرم سلطان ابالحسن علی بن موسی الرضا (ع)

نظرات 1 + ارسال نظر
آدینه جمعه 24 شهریور 1391 ساعت 20:55

زیارت قبول

قبول حق . بالاخره به آرزوم رسیدم پسر . دیدی چقدر انتظارش رو داشتم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد