- هی سر خر رو کجا کج می کنی؟ برو خونه دیگه؟
بعد از یک ساعت ول گردی توی خیابان ها ، آخر ، سر از قبرستان در آوردیم . پسر داییم می گوید :
- می ترسی؟
از در ورودی قبرستان که وارد می شویم . تک و توک چراغی ، پراکنده روشن است . سکوت قبرستان توی گوشم جیغ می کشد . صد متری جاده ی قبرستان را داخل می رویم . جیرجیرکی سر و صدا راه انداخته است . زمین پر از پستی و بلندی قبر هاست .بعضی هاشان شیک ، باسنگ های قیمتی . بعضی ها هم تخت زمین اند و آنقدر ساییده شده اند که هیچ چیز معلوم نیست . نمی ترسم . حس خوبی دارم . تجربه ی جدیدی است . تا حالا شب ، تو قبرستان قدم نزده ام . پسر دایی ام از موتور پیاده شده است و به طرف آبسردکن قبرستان رفته ، تا آب بخورد . منم راست شکمم را گرفته ام و دارم توی تاریکی قبرستان جلو می روم . هر چه جلو تر می روم ، تاریک تر می شود . مثل باغ آمهدی است . وقتی محرم می شد . شب پای تکیه آتیش روشن می کردیم . گاهی خیمه ها ته می کشید . من و دایی ام که همسن بودیم ، می رفتیم و از توی باغ خیمه می آوردیم . درست مثل همان موقع است . تاریک و ساکت . با صدای جیرجیرک ها و سگ های ولگرد . زیر درختی می ایستم . خش خشی از بالای سرم می شنوم . سرم را بلند می کنم . درخت کُنار است . مادربزرگم می گوید ، شب ها زیر درخت کنار نایست . جن دارد . بسم الله بگو و سریع رد شو .
از پشت سرم صدای سوتی می شنوم . سریع بر می گردم . پسر دایی ام است . پای موتور ایستاده است و اشاره می دهد که برگردم . بی اختیار دستم را روی دماغم می گذارم و می گویم « هیس». انگاری کسی خواب است . سکوت قبرستان حرمت دارد . نباید شکسته شود . آن هم نیمه شب . راه آمده را بر می گردم .
- انگار زده به کلت ؟ نشنیدی بابابزرگ گفت ته قبرستون جن داره ؟ حکایت شیخ مهدی یادت رفته؟
نگاهش می کنم و پوزخندی می زنم .
- حالا کی ترسیده؟ من یا تو ؟
سوار موتور می شویم . یکهو دلم غنج می شود . زیر گوش پسر داییم می گویم :
- برو خونه دایِه .
- انگار مغزت تاب برداشته ؟ نصف شبه . خوابن .
دلم یکهو هوای مادربزرگم را می کند . دوست دارم بروم کنارش بنشینم و دست هایش را ببوسم و سرم را روی پایش بگذارم ، تا کمی دست هایش رو لای موهایم بچرخاند .
29/6/91
ساعت دو بامداد
سلام.وب خوب و قابل ستایشی داری
خوشحال میشم به منم سر بزنی
منم دلم مامان بزرگمو یهو خواست ...
دله دیگه .
حالا که زدی تو ژانر وحشت بذار ترسشو بیشتر کنیم:
مادرا وای صدای لولو آمده زیر درخت آلو
وای مادر چه نهیبی دارد چه هیولای مهیبی دارد
ی به چشغره و دندان قرچه سوی من آید و گوید: بچه!
یو ها ها ها ها ...بچه برو خونتون....من یه روح خبیثم ....یو ها ها ها ها..... دیگه برا آب خورن نیای اینجا
یاد متل های دایه ام منو انداختی . مثلا شب می خواست کاری کنه بخوابیم . یه متل از جن و پری برامون می گفت تا صبح از ترس خوابمون نمی برد
من 4 سال درست جایی نزدیکی های بهشت زهرا درس خواندم ...
آرامشی دارد اما ...
آرامشی با طعمی گس
سلام
این الان جزو کله خری که حال میده و ازش اسم بردید حساب میشه دیگه! نه؟!
+
نحوه ی نوشتارتون خیلی خوبه
یه نمه آره . نه زیاد . ما کله خری های ناجوری کردیم که اینا پیشش لنگ می ندازن . روزگاری داشتیم ما .
جالب بود ..
ولی من اصلا تا حالا دلم هوای مادر برزگمو نکرده
من جونم به جون مادربزرگم بسته است . مادبزرگم رو بعد از شش پسر به اسم من صدا میکنن . از بس که پیشش بودم .
من عاشق مادربزرگمم. از خدا می خوام تا می تونه واسم نگهش داره .
خدا مادربزرگت رو حفظ کنه
روایتت حرف نداشت
من اصلا نمی تونم ترسناک بنویسم!
ممنون . انشالله .
من قصد ترسناک نوشتن نداشتم . ولی فضا ایجاب می کرد . شاید تجربه ی فضا های ترسناک بتونه کمکت کنه .
سلام علی آقای گل .
ممنون از لطف ات .
چشم حتما می خوانم ات .
موفق و سلامت باشی .
یا حق .
سلام سید جان .
خیلی ممنون .
حق نگه دارت
جالب و بسیار زیبا بود