چشم هایت را ببند . تا من قایم شوم . اما بعد دنبالم نگرد . چون می خواهم توی تاریکی زیر زمین کمی غور کنم . شاید به کشف مهمی رسیدم . ای داد . از دست این دهان لق . من که بهت گفتم کجا می خواهم قایم شوم .
خب عیبی ندارد . تو هم مثل پدرم باش . که می داند چه می خواهم بگویم ولی خودش را به ندانستن می زند . هر وقت که می گویمش :« بابا بگو دوچرخه . » با یک تفکر عجیبی که ابروهایش را در هم طنیده می کند می گوید :« دوچرخه ؟!!» بعد من هم با صدای بلند می گویم : « سیبیل بابات می چرخه » بعد هر دو پکی می زنیم زیر خنده و من می دوم و می پرم توی بغلش .
وصیت نامه؟ نه خیر . این نوشته شبیه وصیت نامه نیست . مگر قرار است بمیرم هان؟ خب البته این هم نوعی مردن است . که وقتی می خوابی به آرزوهایت فکر نکنی . چون مطمئنی که نمی شود . خب نمی شود که نشود . مگر تقصیر توست؟ اصلا چه دخلی به تو دارد ؟ همین است که هست . آش کشک خالته ... . وای چقدر خزعبلات سرهم می کنم .
خب بروم سر اصل مطلب . چی ؟ خاستگاری؟ مگر خر گازم گرفته است؟ اصلا فکرش را هم نکن حتی یک درصد . مگر هرکس گفت اصل مطلب می خواهد حرف خواستگاری و ازدواج اینها بزند که تا گفتم اصل مطلب می گویی می خواهی بروی خواستگاری؟ هان؟ می بینی نمی گذاری حرفم را بزنم ؟ آن وقت هی بگو چرا روده درازی می کنی و هی مثل کش تنبان می کشی حرفت را ؟ خب جنابعالی کمی لال مانی بگیر تا بنده ... . استغفرالله . نمی گذاری این دهنم صاب مرده باز نشود .
اصلا به جهنم . نمی گویم . فقط همین را بدان که مدتی نیستم . مثل همه ی خلق الله می خواهم کپه ی مرگم را بزارم و کمی متفاوت تر ، مثل اصحاب کهف بخوابم . تو این غار نمور و تاریکم . سگ هم خودت هستی . بنده خدا قصه ی اصحاب کهف را از روی من نوشته اند . حالا می خواهم برگردم به اصل خویش . البته نه مثل مولوی . زیاد دوراندیش نباش . تو جلوی پایت را ببین . پیش کشت .
هوووف . خسته شدم . بس است دیگر . من بروم چند ماهی بخوابم . شاید برج چهار بیدار شدم . مراقب خودت باش . دوستت دارم . بوس بوس/
پی نوشت : چند ماهی نیستم . پیشکش تمام دوستانی که به بنده لطف دارند و خزعبلاتم را می خوانند . امیدوارم با دست پر برگردم . ایام به کامتان .

خوابای خوب ببینی ::)
خواب زمستونی؟!!
سلام
نثر این نوشته تون بیش از تمام نوشته هاتون به دلم نشست...محکم و جوندار تر...هزار آفرین:)
خزعبل که نه؛ منتظر پست های خوبت میمونیم
فقط زیاد طولانی نشه لطفا!
برج چهار یعنی کی اونوقت ؟!
می دانی؟
یک وقت هایی باید
رویِ یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است
و بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت
... ... باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی:
بگذار منتظر بمانند.
(حسین پناهی)
.
.
.
.
.
منم برات آرزوی موفقیت دارم. اگه تمام تلاشتو نکنی اسمش "تقصیره" حتی اگه اصرار داشته باشی که بگی "تقصیره" .
سلام
سلام
خوبـــــــــــــــــــــــــید؟؟؟؟؟؟؟
من یه وبلاگ جدید باز کردم اگه افتخار دادی یه سر بزن
اگه دوس داشتی منو بلینک و بگو بلینکمت
دوستدارم
عاشقتم
آها راستی آدرس وبلاگ ...
www.reza-antik.blogfa.com
عکس خودمم هست نشستم رو صندلی
بابای
سلام
نوشته ای با مزه ای دارید
سادگی لحنتون ب دل میشینه
سمت وبلاگ ما هم بیاین خوشحالمان میکنید
بدرود
سلام...سادگی و قشنگی متن یه طرف..عکسه یه طرف..
آپم!!
سلام فطرس جان
حالا که کامنت قبلی ام را خواندم متجه اشتباه تایپی خودم شدم . کلمه ی "تقصیر" دوم را باید "تقدیر" می نوشتم. پوزش مرا بپذیر
کجایی پسر؟!
بیا دیگه!