من دارم اثر ادبی ، هنری خلق می کنم . مزاحم نشو
این را با تیتر بزرگ بالای آی دیم نوشته ام . ولی چشم ندارند با همه ی ادعایشان . باز پی ام می دهند . نمی فهمند .
جمعه است و دل من مثل همه ی خلق الله هوایی شده است . از همه بدتر غروب جمعه است و می خواهم بنویسم برایش تا کمی سبک شوم . نمی دانند وقتی یک هنرمند مشغول آفرینش است نباید با او سخن گفت . مثل چوب می شود لای چرخ های دوچرخه سواری که دارد رکورد المپیک را می شکند .
نوشته است سلام . خب نمی شود جواب نداد . می گویم و علیک . هیچ کس نمی داند ، این آی دی برای هیچ کس آنلاین نیست . تا بیاید و عرض ادب بکند . اینجا را زنده نگه داشته ام تا وقتی که دوباره چراغش روشن شود ، شعر بالای آی دیم را که برایش نوشته ام ، بخواند . هرچند الان تغییرش داده ام . تا کسی مزاحم نشود .
می نویسد خوب سرت شلوغ شده است ، هنرمند . این را با چنان لحنی می گوید که من از پشت کامپیوتر هم متوجه استهزاء سخیفی می شوم که توی لحنش نهان است . می خواهم آی دیم را خاموش کنم ولی می ترسم . از این که او بیاید و من را نبیند و بگوید روی حرفت نیاستادی . آن وقت نمی داند بعد از همان روزی که من قول دادم تا وقتی که زنده ام این چراغ آی دی را به عشقش روشن بگذارم ، رنگ خاموشی ندیده است . حالا کجایی تا ببینی نمی گذارند این غروب جمعه ای چند خطی برایت بنویسم . تا کمی سبک شوم . نمی گذارند این سفله های دون .
گویی دست برداشته است . جوابش را که ندادم . شاید به تریج قبایش برخورده است و لطف کرده خفه شده است . مشغول نوشتن می شوم که تنم می لرزد . نگاهی به چراغ خاموشش می اندازم . همان که پی ام داده بود . آهی می کشم و تف می کنم . شاید به این بی خیالی ،یا به این نوشته که چشم هایم را بست و ندیدم اسمش را . همان که همیشه هنرمند صدایم می کرد . آنقدر گفته بود هنرمند که من باورم شد . هرچند خیلی وقت است که هنرمند صدایم نکرده . یعنی نبود . حالا هم که آمد من نبودم . شعرم هم بالای آی دیم نبود تا بخواندش . لعنت به هنر. لعنت .لعنت
کامنتت رو دیدم فطرس جان
حالا بعدا درباره اش حرف می زنم
ممنون که هستی
خواهش دوست عزیز
سلام
خب رسید اون روزی که قرار بود من در محضر دادگاه حاضر بشم و از خودم دفاع کنم
درباره ی عنوان آره نوشته رو لو میده، ولی بذار بده! همیشه که نباید بی خودی تعلیق ایجاد کرد؛ حرف من تو این پست تنهایی بود ... نمی دونم تونستم القاش کنم یا نه اما تلاشم رو کردم
ناراحتم که دیالوگ ها تو ذوقت زده، تلاش می کنم از این به بعد دیالوگ ها رو جور دیگه ای بنویسم ؛ ولی ناگزیرم از دیالوگ نوشتن ... از این راه قرار ِ نون در بیارم
(با وجود این که همین دیالوگ ها رو هم دوست دارم و راضی ام ازشون)
تا حالا شنیدی یکی برای دکمه اش پالتو می دوزه
منم برای نوشتن همین جمله رو داشتم "حتی وقت نکردم پیر بشم" و چروک های زیر چشم که با وجودب که 20 سالم بیشتر نیست داره کم کم توی صورت خودم هم پیداش میشه!
من ممنونم از نقدت
تند رفتی ... ولی خوبِ، همیشه همین قدر تند برو
من حاضرم همه ی کارهایی که می نویسم رو فقط یک نفر بخونه ولی همون یک نفر مثل تو دقیق و موشکافانه بخونه؛ حتی اگر ته اش تعریف و به به و چه چه نباشه
همیشه از حاشیه بدم آمده. در جریان فقط یک جاییه برای تمرین نوشتن! یادگیری بیشتر برای اعتلای زبان فارسی، تبادل اطلاعات و دوستی های نوینی که چیزهای جدیدی از همدیگه یاد بگیریم. جهانمان را با هم تقسیم کنیم. بیشتر بدانیم و بفهمیم. شاید بتوانیم استعدادی اگر هست، بارورش کنیم.
دلیلش هم معلوم است، خودت! خودم! و آیندگان!
سلام . نه نشد دیگه . چرا باید لو بده . حیفه یه نوشته ی خوب که عنوانش به این سادگی لو بده درونمایش رو . به نظر من زیبایی این اثر به فراخور موضوعش ، در تعلیق داشتنشه .
جالب . چطوری؟ به منم یاد میدی؟
بله تنهایی کاملا مشهود بود .
خود دیالوگ تو ذوقم نزده . این که دختره دیالوگ داره ، تو ذوق میزنه . چون اون حس و بار عاطفی نشئت گرفته از تنهایی رو کاهش میده . به این خاطر که بالاخره یکی رو پیدا کرده که یه جوری باهاش درد و دل کنه .
نون دربیاری؟
منم مثل خودت . از تعریف و تمجدای الکی متنفرم . ولی معتقدم تعریف هم به نوبه ی خودش باعث پیشرفت میشه . ولی نه الکی . بلکه با نشون دادن نقاط قوت و نمایش دادن نقطه های ضعف . که اگه کسی اول راه یا وسط راه یا حتی آخر راهه ، دلزده و سرخورده نشه . هرچند شما معلومه از من ، یکی دو پیراهن بیشتر پاره کردین و منظورم از این حرف با شما نیست . بلکه کلی هست .
بله . به قول استادم . وبلاگ یه جای خوب برای تمرین نگارشه . و یه فرصت برای دیده شدن از نگاه های متفاوت .
امیدوارم همین طور بشه که گفتی . منم عااااااشق این چیزام . موفق باشی دوست خوبم
دوست داشتم کارت رو
با این که فکر کنم اگر قرار بود من بنویسمش از این جمع و جور تر می نوشتم
یه سری اضافات داشت که البته اذیت کننده نبود
...
آره چه قدر زیاد پیش میاد که تو همه ی لحظه هات رو می کشی برای رسیدن به یه لحظه یه آدم و همون آدم هم قربانی وقت کشیت میشه
البته که خلق اثر هنری وقت کشی نیست
هست؟!
مرسی
شاید به خاطر اینه که فرصت بازبینی و بازخوانی و بازنویسی رو خیلی وقت ها از خودم دریغ میکنم . این نکته رو خوب گفتی . چند نفری هم تذکر دادن . ( جمع و جور تر حتما )
خلق اثر هنری وقت کشی نیست.هست ؟ نه نیست . کی گفته هست ؟ اما اگه هنری باعث بشه ،به جای این که دیدت رو وسعت بدی و اطرافت رو خوب نگاه کنی ، خودت رو بزرگ ببینی و دیگران و اطرفت رو نه . این از نظر من نهایت وقت تلف کردنه . چون اینجا هنر مرده و غرور و خودپرستی جاشو پر کرده .
به فراخور سلیقه هر کدام را خواستی خصوصی کن
چه حیفِ که این سرویس وبلاگ شما خصوصی نداره!!!!
با کلیک رو کلمه ی فطرس زیر هر نوشته . و انتخاب تماس با نویسنده می تونید کامنت خصوصی بزارید .
سلام دوست خوبم
چطوری؟ خوبی؟
متنت رو دو بار خوندم
خوب بود جالب بود
سلام . خوبم . ممنون .

اوووه دو بار؟
مرسی ممنون
سلام.
slm
جالب بود خیلی
موفق باشید
ممنون . شما هم موفق باشید
مصداق این شعر سعدی: مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
و جای دیگه:
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام
بله . چه زیبا . ممنون